RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

چند وقت بود که بچمون به صورت خیلی اعتیاد آوری پکر بازی می کرد٫ در این حد که توی هر بازی ای که می رفت بقیه باهاش یه سلام احوال پرسی گرم می کردن و پپسی باز می کردن و چیزای دیگه تعارف می کردن و آب و هوا می پرسیدن و معاملات ارزی انجام می دادن و ...

بعد چند وقت بود که [مستقل از بازی] معضل(!؟) بزرگی واسه بچمون راجع به روش پول در آوردن و جمع کردنش و پاک بودنش و خرج کردنش و اصراف نکردنش پیش اومده بود که چه جوری تمام این ها رو خوب سازمان دهی کنه٫ بعد توی این مدت کوتاه که خفن پکر بازی می کرد وقتی بازی دیگران و خودش رو می دید و آنالیز می کرد چیزای جالبی فکرش رو مشغول می کردن٫ مثلا وقتی آدم یک درآمد معقول مثلا حدود یکی دو میلیون (در زمان حال مصادف با سال ۱۳۹۱ هجری شمسی! :پی) داره خیلی منطقی می تونه باهاش زندگی کنه و واسش برنامه ریزی کنه و زندگیش رو بچرخونه بدون اینکه نه واسش خیلی دغدغه بشه و نه اینکه از اون طرف اذیت بشه و بتونه راحت از زندگیش لذت ببره و زیبایی هایش رو ببینه ولی اگه این درآمد از یه حدی بیشتر بشه مثلا ماهی پنجاه الی صد میلیون آدم زندگی ش خیلی از چیزهای شیرین ش رو ممکنه از دست بده٫ مثلا همین لذت درآمد داشتن و یا خرج کردنش به روش معمول رو. احتمالا چیزهای دیگه ی خوبی جای این خوشی ها رو می گیره ولی خب زندگی از اون حالت طبیعی و باحالش خارج خواهد شد و دید آدم به بقیه آدما ممکنه یکم عوض شه (مثلا همان نگاه بالا به پایین)٫ یا طرز تفکرش نسبت به خیلی از چیزهای اطرافش٫ با اینکه واقعا اتفاق خاصی نیفتاده و فقط یکی از نیازهای اولیه اش فراوانی اش زیاد شده است و آن به تنهایی تمام موجودیت اش را تحت تاثیر فراوان قرار داده. در خود بازی هم وقتی درآمدت در حد معمول است خیلی منطقی دوست داری بازی کنی و ادامه دهی ولی وقتی از یک حدی بیشتر می شود دو حالت می شود یا دیگر از بازی لذت نمی بری و از کاسب بودن خسته می شوی یا اینکه حرصت بی نهایت می شود٫ که در حالت اول کلا خوشی اش برای همیشه برایت از بین می رود و در حالت دوم انقد خوشی اش برایت زیاد می شود که خوشی چیزهای دیگر برایت کم می شود (مثلا همین خوشی وبلاگ نویسی که مدتی بود سراغش نمی آمدم :سوت+پی+اس) و در هر دو حالت به نظرم آن چیزی که کم می شود خیلی با ارزش تر است از آنچه اضافه می شود.

نمی دانم باز...


**به نظرم باید سعی کرد که در دنیا خوب زندگی کرد و خوشی هایش را دید و با معرفت از آن ها لذت برد و مستقل از تمام چیزهایی که در اطراف می درخشند سعی کرد به دنبال آن چیز بود که واقعا در کنارش آن آرامش و حس خوب وجود دارد٫ نه اینکه در هر دم در تلاطم و جنب و جوش بیهوده بود آن هم به دنبال هیچ...

// وقتی در جاده نور بالایی از رو به رو می آید باید گوشه ی سمت راست جاده را دید و از کنارش گذشت٫ نه اینکه در درخشش وهم انگیز آن غرق شد٫

مسیر معلوم است٫

مقصد منتظر ماست...

*در رانندگی فقط به وجود نفس جاده باید یقین داشت و مقصدی که در انتهای جاده وجود دارد٫ بقیه چیزها توهمی بیش نیست٫ حتی ممکن است خیلی وقت پیش از خستگی خوابمان برده و همه ی چیزهایی که در چشم مان می بینیم چیزی نیست جز خیالی بیش از جاده ی مورد نظرمان... :|

// باید در اولین پارکینگ کنار مسیر ایستاد و خوابید به این امید که شاید بیدار شد...


*مثلا همین تلاش بسیار برای رفتن و یا ماندن یا عنوانی دیگر {مثلا برای مسخره بازی} «این دعوای همیشگی بین خیر و شر(!)» :پی

این را توی فیس بوق خواندم حس خوبی داشت(با اینکه خیلی ربطی به موضوع ندارد:پی) :

هان ای پسرم!

خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان ... خواستی فرنگ بروی برو ...

اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو٫ اگر رفتی از مملکت ...

*واقعا رفتن یا ماندن فرقی نمی کند اگر هدفت رفتن یا ماند نباشد.

اگر هدفت زندگی کردن باشد و لذت بردن از اهدافت در کنار آن هایی که دوستشان داری و دوستت دارند٫
وجود فاصله اقلیدسی هیچ اهمیتی ندارد٫ مهم دل هاست که خودشان می دانند چقدر با هم فاصله دارند... :استار+دی+احساس



//تو کف این آخرشم٫ به عنوان یه پسر فکر کنم یکم زیاد احساسی شد٫ من به شخصه از جامعه مون معذرت می خوام! سعی می کنم دیگه تکرار نشه. :پی+دی

  • 301 Moved Permanently