RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

تا حالا دقت کردید وقتی یک چاقو (یا هر چیز تیز دیگری) می گیرید دستتون و سعی می کنید یک خراش (کوچک؟!) روی دستتان یا هر جای دیگر از بدنتان ایجاد کنید در حالت عادی نمی توانید٫ انگار یک حس پنهان نمی گذارد این کار را کنید. یک جورایی بین عقل و قلب تان یک تضاد آشکار حس می کنید که نمی گذارد این کار را انجام دهید٫ یعنی شما با تمام انرژی تان فشار می دهید ولی تمام انرژی تان هم به همان مقدار به شما فشار می آورد دقیقا مثل زمان ی که گاهی اوقات می خواهید دست یکی از دوستان یا عزیزانتان را سخت بفشارید در حدی که کمی دردش بیاید ( به میل و رغبت خودش البته!!!) ولی نمی توانید٫ یعنی نیرو را وارد می کنید ولی دست خودتان درد می گیرد٫ گویا تمام نیرو را به دست خودتان وارد کردید در حالی که چند ساعت بعد بدون اینکه حواستان باشد دستگیره در را طوری می گیرید که با چهارچوب از جایش در می آید...
یک جورهایی بین منطق و احساس یک وابستگی و هماهنگی ظریف وجود دارد که انگار به صورت ترکیبی کارها را پیش می برند و اعمال را هدایت می کنند طوری که خودمان هم نمی توانیم خوب این رابطه ها را درک کنیم. در ضمن انگار یک سری عوامل دیگر درونی جز منطق و احساس هم وجود دارد که انسان با اینکه بعضی کارها را هم از نظر منطقی توجیه است و هم از نظر احساسی باز نمی تواند تاثیر خود را بگذارد و آن عوامل خودشان کارها را پیش می برند...
مثلا یک موضوعی که خیلی وقته ذهنم را به خودش مشغول کرده بود این بود که آن موقع که حضرت ابراهیم (ع) می خواستند فرزندشان را قربانی کنند آیا واقعا به خواست خدا آن چاقویی که در دست حضرت بود کند شده بود؟ یا اینکه نیرویی مثل همان چیزی که در ابتدا ذکر شد نگذاشت این عمل صورت گیرد؟! شاید اگر طبق روایت(!) پیش از آن که چاقو را به سمت تخته سنگی که آن حوالی بود و توسط ضربت اش دو نیم شد کمی درنگ می کرد و چاقو را به سمت اسماعیل اش پرتاب می کرد اکنون دیگر دنیای ما این گونه نبود. شاید هم دیگر از دنیای مان خاکستری بیش باقی نمانده بود...

خدا در لحظه ای تمام منطق و احساسات مان را کنار می زند و خودش سکان این وجود سرکش را به دست می گیرد و از گرداب های زندگی بیرون اش می کشد.
فقط ایمان داشته باش و باور داشته باش خودت را و خودش را.
: چشمک + :)



**آخه شبا جای خواب تو چشام دریای آب ه... :|
  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۰۰
  • 301 Moved Permanently

خب وقتی نوزاد بودیم(!) یه قضیه بود که می گفت کره ی زمین مرکز آفرینش ه و همه چی دور اون می گرده؟ این نظریه چه مشکلی داره؟ ها؟

الان این قضیه جدید که می گه خورشید مرکز و ما به دورش حرکت می کنیم چه فرقی با قبلی داره؟ قبول داری می تونیم اینو همون طور نگاه کنیم که خورشید و بقیه سیاره ها و اجرام دور زمین بگردند ولی به جای اینکه حرکتشون یه حرکت بیضوی ساده باشه یه معادله هذلولی خفن یا هر چیز دیگه باشه ولی فقط به جای اینکه بر اساس خورشید نوشته بشه بر اساس زمین نوشته بشه.

درسته که محاسبات کلی سخت می شه ولی باز [حداقل از نظر منطق ارسطویی] قابل بیان و فهم ه.

اصلا کل خورشید و منظومه ی شمسی و کهکشان راه شیری و ... حول چی حرکت می کنند؟

اونا رو هم می شه معادله حرکتشون رو به جای مدارشون که توش قرار دارند بر حسب زمین نوشت. نمی شه؟

خب حالا به جای اینکه بر حسب زمین در نظر بگیریم حرکت تمام کائنات رو٫ بر حسب مکان در لحظه ی خودم اندازه می گیرم و معادله های حرکتی رو می نویسم! حالا فهمیدی که من مرکز جهان آفرینش ام؟ :عینک آفتابی +پی+دی


پ.ن: بعضی موقع ها بعضی افراد(!) هستند که از هر زاویه که نگاه می کنی نمی تونی هیچ رابطه منطقی بین هیچ کدوم از کارهایشان (حتی دو عمل متوالی!) پیدا کنی یعنی منطق طرف رو به هیچ وجه نمی تونی درک کنی و آخرش هم یه جورایی به این می رسی که طرف به صورت کاملا تصادفی و در حالت کلی هر چه پیش آید خوش آیدی عمل می کنه. ولی اینجا می تونه(!؟) یه نکته ای وجود داشته باشه٫ ممکنه از دیدگاه تو کارهای اون خیلی در قالب پیچیده و سختی قرار داشته باشه و هیچ معادله ای نشه واسشون نوشت ولی اگه همون کارها رو نسبت به یه ثابت دیگه سنجید شاید در حد همون معادله ی چرحش با حرکت بیضوی(حتی مدار دایره ای) ساده دور یک مرکز خاص باشد...


**وصایای یه بنده خدایی که حالش خراب بود و می خواست چرت و پرت بنویسه تا فقط به هیچ چیز دیگری(؟!) فکر نکنه!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۰۹
  • 301 Moved Permanently

** کم کم دارم می فهمم این حرمت قلم که می گن چیه...

یه نوشته که کلا ۵ دقیقه هم روش فکر نشده و همین طوری صرفا جهت خنده منتشر می شه چه گند هایی که نمی زنه به امت مسلمین(!)

.

*** و کم کم دارم می فهمم که صفحه کلید هم نوعی قلم است.


[یعنی من الان نسبت به صفحه کلید ام هم مسئول ام همان طور که نسبت به قلم ام مسئولم؟!]

چرا آدم باید مسئول هر چی که دور و ورش(؟!) هست باشه؟ زندگی ه داریم؟ :شاکی

: چه سخت

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۰۴
  • 301 Moved Permanently
و چه راحت می شود یک موضوع خیلی کوچک را آن قدر بزرگ کرد که تمام قبیله را مشغول اش کرد و تمام قبیله را در آن گم کرد و تمام قبیله را در آن پنهان کرد و تمام قبیله را پر از دلهره اش کرد و تمام قبیله را غرقه در فکر عبث اش کرد و تمام قبیله را پشت انبوهی از خاطرات اش (...) کرد.
: بیـ.ـ..ـب

*و البته به موضوع خیلی کوچکی که بزرگ اش کرده از همان اول فکر نکرد.
:سوت+ شیطنت
  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۰۳
  • 301 Moved Permanently

دوش شیخ ما رو به بنده حقیر اش کرد و فرمود «زیبایی خلق کردنی نیست٫ دیدنی است.»


*و سعی ای که بنده ی حقیر اش در دیدن زیبایی های ندیده ی دنیای «زیبا»یش می کند.


**امروز یه سوال شخصی واسم ایجاد شد.آیا امروز اولین بار در دوران دانشجویی ام {و شاید مدت ها قبل اش} بود که سر کلاس به جای گوش کردن [و فقط ضبط کردن٫ آن هم گاهی!] فکر می کردم به مطلب و سوال می پرسیدم؟!

:درد

>> علاقه سازی و زیبا دیدن و (البته زیبا سازی مغزی!) چه می کند با بچه! (یعنی چه خواهد کرد با بچه...)

:سوت+عینک آفتابی+خفونت

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۴۷
  • 301 Moved Permanently
هر چه راست گو تر باشی دروغگو تر می شوی.
از دیدگاه دیگر >>
باور کردن حقیقت های بزرگ از باور نکردن دروغ های بزرگ سخت تر است...
:درد+سکوت


*صرفا جهت اطلاع:
[ یعنی می گی فعال اش کنم؟!] :سوت+شیطنت+سوت

  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۴۶
  • 301 Moved Permanently
چند روز پیش دلم گرفته بود٫ یک تکه کاغذ گذاشتم جلویم و شروع کردم به کشیدن٫ اولش واقعا نظری نداشتم که چه کار دارم می کنم ولی بعد از چند دقیقه دیدم که یک نقاشی از چند تا آدمک و یک دشت و کوه و ... روی کاغذ کشیده شده و من هم خوشحال و خندان در حال تماشا یشان هستم. همین طور که داشتم نگاهشان می کردم یکی از آدمک ها نظرم را به خودش جلب کرد٫ حس خیلی خوبی بهم دست داد٫ انگار واقعا داشت نگاهم می کرد٫ قشنگ ترین نقشی بود که تا آن موقع زده بودم٫ گویا روح داشت...
یک لحظه به این فکر افتادم که چه جور می شود طرحی زد‌ - مثلا یک آدمک - و آن آدمک را فقط برای خود آن آدمک کشید. یعنی تمام توانایی ام را صرفا برای شادی روح(!؟) همان آدمک صرف کنم و از کشیده شدن آن و فکر کردن به این که آن آدمک حس می کند که نقاش اش (خالق اش) من هستم شاد باشم و همین برایم کافی باشد و هنرم را فقط برای به رخ کشیدن به وجود و هستی همان آدمک خرج کنم (و نه برای هیچ کس یا چیز دیگری) چگونه می شود آخر؟!
خودم باشم و خودم. و مخلوقاتی که درک می کنند خالق شان من هستم و دلتنگی خودم را با خلقشان برطرف می کنم...
چقدر باید احساس قوی باشد و چه قدر عظمت و صلابت و تنهایی آخر.
خدایا!

در همین تفکرات بودم که در دم نقاشی را پاره کردم و در سطل زباله انداختم اش تا بفهمد(!) که فقط برای خودش کشیدم اش٫  نه برای هیچ شخص حقیقی یا حقوقی دیگر!   :پی+سکوت



**مرجع: من گنجی پنهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم همه را برای انسان و انسان را برای ( معرفت ) و شناخت خودم و این تنها انسان است که طاقت و تحمل و استعداد این معرفت را دارد. (حدیث قدسی)


  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۴۶
  • 301 Moved Permanently

زندگی ه داریم؟ روزانه کلی از این سوالای چرت و پرت واسه آدم درست می شه که نه به درد دنیای آدم می خوره٫ نه آخرت اش ولی نمی دونم چه کرمی ه که آدم می شینه(؟!) ساعت ها بهشون فکر می کنه و آخرش هم دست از پا درازتر می افته تو یه لوپ و کلا بی خیاله قضیه می شه. همیشه هم همینجوری بوده٫‌ هیچ وقتم آدم٫ آدم نمی شه که یه بار آدم باشه و نشینه بهش فکر کنه مثلا این:

آیا خداوند می تواند وزنه ای خلق کند که خودش (با تواناییش مثلا؟!) نتواند بلند اش کند؟!

این چه حرفیه٫ خب خالق گیتی بی نهایت ه و هر چیزی رو در هر جای آفرینش با فقط یک اراده ی کوچک در همین حد که مثلا (از دیدگاه ما) در خیالمون(؟!) اجسام رو جا به جا کنیم٫ به همان صورت بلکه خیلی خیلی راحت تر می تواند جا به جا کند... آخه این سواله؟! بدیهی ه که می تونه...

خب آره٫ حرفت منطقیه(!) ولی خب یه چیزی هست اگه خود خدا خواسته باشه که یه وزنه خلق کنه که خودش نتونه با تصور کردنش یا با استفاده از فرشته هاش(!) یا هر چیز دیگه بلندش کنه چی؟! اصلا هم وزن وزنه ه مهم نیست٫ (مثلا حتی می تونه یک گرم باشه!) ولی از ویژگی های خلفتش این باشه که صاحابش(!) نتونه بلندش کنه. اون وقت چی؟! خداوند مگه به هر کدوم از آفریده هاش هر ویژگی که بخواد نمی تونه بده؟ خداوند مگه توانایی مطلق نیست و هر چیزی رو نمی تونه از هرجا به هر جایی جا به جا کنه؟ در عین حال که نمی تونه این وزنه رو جا به جا کنه‌ (چون ویژگی خلق کردن اون وزنه زیر سوال می ره) می تونه اون رو جا به جا کنه(چون قادر مطلق ه).

: لوپ + اس



*به هیچ وجه علاقه ای به تعمیم دادن این چیزا ندارم٫ چون همیشه اکسپشن می خورم... :|


*نمی دونم چرا کتابی نوشتنم نمیاد اصلا...

: اصی یه وضی + والا با این نوناشون!


** یا فاطر... :)

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۴۲
  • 301 Moved Permanently

و تفاوت تو با دست فروش سر چهار راه برای دیگری(!) بیشتر از ۳۰ درصد نیست یعنی اگر تو آرمانشخص(!) اش باشی دست فروش سر چهار راه ۷۰ درصد از خواسته اش است. تفاوت زیادی نیست... باور کن... 

انقدر به خودت مغرور نباش.(لطفا)

تازه از کجا معلوم که آخر آخرش دست فروش سرچهار راه لم نده جلوی چشمه شیر و عسل اش(؟!) و کتاب آفرینش رو ورق بزنه در حالی که هم زمان دارند چوب می کنند تو گوش تو؟! :سوت+پی+شیطونک


*آش ماش بیرون باش٫(!؟) مواظب خودت باش! (بیسکویت بخور آدم باش!) 

در ضمن

دنیا خیلی کوچیکتر از اونه که فکرش رو بکنی٫ خیلی کوچیکه.

اینو هم اگه دوس داشتی باور کن! +:)


سخنی از شیخ ما.




  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۱ ، ۰۳:۱۷
  • 301 Moved Permanently
بلاخره هر کدوممون یه عضو از کلاس انسان ایم٫ این وسط یه سری باگ هم می خوره‌ (یه جورایی بی برو برگرد!) که باید سازماندهی شون کرد وگرنه ...
        try {
        ... //sth       

} catch (BeCoolException e) { } catch (KhKKPException e) { }
catch (KissYourHandsException e) { }
catch (Fall____Exception e) { }
catch (LovelessException e) { }
catch (WantGrassException e) { }
catch (kiss[His/Her]HairException e) { }
catch (DreamaticException e) { }
catch (BeCrazyException e) { }
catch (BeGrandFatherException e) { }
catch (SoHotException e) { }
catch (FlyException e) { }
catch (EnvisionException e) { }
catch (IdolException e) { }
...

//Idolatry >> instance of human
  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۴۲
  • 301 Moved Permanently

خود را برای بندگی من مهیا نما. در این صورت قلب تو را بی نیاز خواهم کرد و تو را به سوی خواسته هایت واگذار نخواهم کرد... (حدیث قدسی)


*خدایا صرفا برای اینکه کمی در پرورش بنده ات کمکت کرده باشم(!) سعی می کنم امسال «خواسته هایم» کمتر باشد٫ فقط خودت مسیر و راه و کار و کاسبی و درس و دوستی و لاو و اخلاق و انسانیت و آبرو و بزرگی و جزوه و اینترنت و فروتنی و خشونت و یادگیری و سلامت و ... این بنده ی حقیر رو اونجور که خودت حال می کنی(!) هندل کن دیگه٫ دست گلت درد نکنه! انشالله(؟! :سوت) یه بنده بسازی بری ذوق اش رو کنی و حالشو ببری!!! واسه خودت می گم. واسه من که فرقی نمی کنه «خیلی»!  :سوت+دی

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۹
  • 301 Moved Permanently