RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

کنت کنزاً مخفیاً فاجبت ان اعرف

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۴۶ ق.ظ
چند روز پیش دلم گرفته بود٫ یک تکه کاغذ گذاشتم جلویم و شروع کردم به کشیدن٫ اولش واقعا نظری نداشتم که چه کار دارم می کنم ولی بعد از چند دقیقه دیدم که یک نقاشی از چند تا آدمک و یک دشت و کوه و ... روی کاغذ کشیده شده و من هم خوشحال و خندان در حال تماشا یشان هستم. همین طور که داشتم نگاهشان می کردم یکی از آدمک ها نظرم را به خودش جلب کرد٫ حس خیلی خوبی بهم دست داد٫ انگار واقعا داشت نگاهم می کرد٫ قشنگ ترین نقشی بود که تا آن موقع زده بودم٫ گویا روح داشت...
یک لحظه به این فکر افتادم که چه جور می شود طرحی زد‌ - مثلا یک آدمک - و آن آدمک را فقط برای خود آن آدمک کشید. یعنی تمام توانایی ام را صرفا برای شادی روح(!؟) همان آدمک صرف کنم و از کشیده شدن آن و فکر کردن به این که آن آدمک حس می کند که نقاش اش (خالق اش) من هستم شاد باشم و همین برایم کافی باشد و هنرم را فقط برای به رخ کشیدن به وجود و هستی همان آدمک خرج کنم (و نه برای هیچ کس یا چیز دیگری) چگونه می شود آخر؟!
خودم باشم و خودم. و مخلوقاتی که درک می کنند خالق شان من هستم و دلتنگی خودم را با خلقشان برطرف می کنم...
چقدر باید احساس قوی باشد و چه قدر عظمت و صلابت و تنهایی آخر.
خدایا!

در همین تفکرات بودم که در دم نقاشی را پاره کردم و در سطل زباله انداختم اش تا بفهمد(!) که فقط برای خودش کشیدم اش٫  نه برای هیچ شخص حقیقی یا حقوقی دیگر!   :پی+سکوت



**مرجع: من گنجی پنهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم همه را برای انسان و انسان را برای ( معرفت ) و شناخت خودم و این تنها انسان است که طاقت و تحمل و استعداد این معرفت را دارد. (حدیث قدسی)


  • ۹۱/۰۱/۱۱
  • 301 Moved Permanently

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی