حس رهایی.
حس تغییر و تغییر دیدگاه به واژه ی ارتباط با صنعت! (همون کد زدن [که در مواقعی با بیل زدن همارز میشهی] خودمونه. حساس نشو :پی)
حس دوران قدیم (لفظ نستالژی رو دوست ندارم!)
حس ارزش های قدیم و ضد ارزش های جدید و نرمش پهلوانانهی من در برابر میانارزشها در این برهه(؟!)ی حساس کنونی.
حس نوشتن یک نامهی عارفانه با TEX ...
حس داشتن یک نوهزاد با لپهای کشسان که بعد از چند ساعت بازی کردن [با لپهای لطیفاش!] آگاه میشوی همان کودک درون خودت است و چقدر از او دور شدهای.
حس لبخند یا همون لبهی خنده.
حس مولانا. («می» حرام است یا حلال؟ تا که خورد...)
حس خواب.
[و تمام حس هایی که مدتی است بیان نشدند و کمکم فراموش شدند ...]
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۰:۵۳