RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

تو هیچ وقت نتوانستی من را بفهمی حتی آن موقع که مغزمان را با هم عوض کردیم٫ این قلب و مغز با هم قابل درک هستند٫ تو به تنهایی هیچ یک از این ها را درک نخواهی کرد. ولی حس کردن این رویا راحت است٫ چشمانت را می بیندی و تصور می کنی٫ تو خالقی٫ خالق هر آنچه تصور کنی. تو خدایی٫ خدای هر آنچه که خلق می کنی. تو مسئولی٫ مسئول هر آنچه که خدایش هستی. تو غصه می خوری٫‌غصه هر آنچه که مسئولش هستی٬ تو دوست داری٫ دوست داری هر آنچه که غصه اش را می خوری. تو عاشقی. عاشق ‍خودت و هر آنچه را که خالقت خواسته خلق کنی٫ عاشق محبتی که خلق می کنی و هدیه اش می دهی به خودت٫‌ عاشق لبخندی که بر لب هم سفرت می نشانی٫‌عاشق قطره اشکی که از گوشه ی چشمت سرازیر می شود چون می دانی تو خلقش کردی و از دردی که در اعماق وجودت است سرچشمه می گیرد...

روزی پیرمردی بود که فکر می کرد٫ بعد از مدتی دیگر فکر نکرد... دانست که هیچ نمی داند٫
دلش باران می خواست٫ پیش از این خنجر از پشت می زدم به خویش ولی حالا! فقط خنجر را در دستم می گیرم و خودم را تهدید می کنم. زیر لب به خودت فحش می دهی٫ حس می کنم این را کاملا. ولی خب چه می شود کرد… زندگیست. :چشمک :)


 *وقتی در محیطی زندگی می کنی که مردم اش ساعت شان را یک ربع به عقب می کشند٫ چون باور دارند منتظر نگه داشتن طرف مقابل خیلی به صرفه تر از منتظر ماندن خودشان است چه انتظاری داری که قلب و مغز با هم کارایی خوبی داشته باشند؟ :درد


  • 301 Moved Permanently

من که هنوز بعد از یه عمر زندگی بین سنتور و سازدهنی و ستار و ویالون نمی دونم کدوم یکی رو ترجیح می دم چه طوری می تونم عمرم رو به بازه های ده سال ده سال تقسیم کنم و کارهایی رو که دوست دارم توی هر کدوم از اون بازه ها انجام بدم رو بنویسم رو کاغذ؟!

صفر تا ۱۰ سال

۱۰ تا ۲۰ سال

۲۰ تا ۳۰ سال

۳۰ تا ۴۰ سال

۴۰ تا ۵۰ سال

۵۰ تا ۶۰ سال

۶۰ تا ۷۰ سال

کافیه مثلا؟! :پی

از صفر تا ۱۰ اش که یادم نمی آد کلا هدف چی بوده٫ از کلش فقط علاقم به شکلات و پشمک و شطرنج و ماهی عید یادمه.

از ۱۰ تا ۲۰ اش هم که کلا دغدغه بوده٫ از پینگ پنگ و رالی داکارت و اسکیت و کوهنوردی گرفته تا تیزهوشان و المپیاد و کنکور٫ تا الان.

از الان به بعدش گیج ام کرده. یعنی از ۲۰ تا ۳۰ . یک پسر (مرد؟!) Fresh که کلی کار می تونه بکنه و زاویه ی حرکتش هم هر چیزی می تونه باشه٫ با انعطاف خیلی زیاد و قدرت و انرژی فراوان. موندم چه جوری کنترل ش کنم و به چه زاویه ای بکشونمش.

از امام صادق علیه السلام می شنویم که می فرمایند: «دو موجود حریص و بسیار گرسنه هستند که هیچ گاه سیری نمی پذیرند: یکی طالب و حریص دانش و دیگری حریص بر مال».

مگه حرص به ذات بد نیست؟ خب چه کنیم؟ اگه دنبال علم نریم٫ دنبال مال هم نریم٫ (در حالی که جفتش حرص آورند به قول ملت!) علم بهتر است یا ثروت رو چه کار کنیم پس؟

سخته. خیلی جای فکر داره٫ خیلی...

خیلی...

از ۳۰ تا ۴۰ اون چیزی که از ۲۰ تا ۳۰ کاشتیم رو برداشت می کنیم تا یه حد خوبی.

از ۴۰ به بعد هم که یه جورایی سرازیری ه دیگه٫‌ هر چی خودش بخواد... :چشمک+پی+دی


  • 301 Moved Permanently

و بعد از هزاران سال فکری۱ به این نتیجه می رسی که آدمی نه تنها با منطق مطلق به جای خوبی نمی رسد بلکه همان منطق مطلق (هر چند هم که پایه هایش قوی باشد و هر چه با رموز آفرینش همخوانی داشته باشد) نه تنها او را به سوی کمال نمی کشد بلکه از هر آنچه باعث رشد و تعالی است دور می کند.

آدمی باید گاهی برای اینکه مطمئن شود مسیرش درست است مغزش را از برق بکشد٫ چراغ ها را خاموش کند٫ چشم هایش را ببندد٫ پنبه در گوشش کند و سپس شروع کند به ندای قلب اش گوش دادن و با همان چشمان بسته و گوش های بسته به سمت ندای قلب ش حرکت کند و بعد از مدتی راه رفتن مغزش را دوباره به برق بزند و فرض کند که این شرایط بهترین شرایطی است که می تواند پیش بیاید و منطق اش را با شرایط جدیدی که در آن قرار دارد کالیبره کند و به زندگی ادامه دهد.

: به همین سادگی٫ به همین خوشمزگی! :سوت+دی


* یک جورایی حسم اینه که منطق همیشه ماکزیمم نسبی آدم رو در شرایطی که توش قرار داره پیدا می کنه٫ حالا واسه اینکه تو تابع تخیلی(!) سینوس کسینوسی زندگی آدم همیشه یه جا ایست نکنه باید گاهی از اون بازه ی که توش ماکزیمم نسبی پیدا کرده کلا خلاص شه و بره تو یه بازه ی دیگه٫ شاید رستگار شود! :پی

** نمی دونم چرا دوباره یه مدتی ه به سرم زده برم معماری بخونم. آخه یکی نیس بگه بچه نونت کمه٫ آبت کمه٫ فان نداری تو زندگی٫ اینم آخه حرفه؟! چه فازیه؟! :پی+دی



۱. یه چیزی تو اوردر سال خورشیدی٫ البته برای شمارش تعداد رکوئست های ذهنی. :عینک آفتابی + علاف
  • 301 Moved Permanently
در جواب به حرفم می گوید: مگر اعتکاف می روند که خوش بگذرانند؟!
+

نمی دانم. ولی نسل ما نسل سوخته نبود٫ یعنی قرار هم نبود که باشد.
نمی توانم با عقل معیوب خویش درک کنم حرمت این همه چیز را که روزانه در جلوی چشمانم می شکنند و خورد می شوند٫ گویا خودشان به ذات از ازل وجود نداشته اند٫‌ چه برسد به حرمتشان.
و قبح انجامشان هم که دیگر هیچ.
نمی دانم.
خدا می داند.
نمی دانم به کجا می رود این کاروان٫ ولی به هر حال حس خوبی ندارم نسبت به سمت و سوی حرکتش٫ دلم می خواهد جدا شوم و در کنار اولین چشمه٫ بادیه ای کوچک برای خود بیافرینم و بگذارم کاروان هستی در هر جهتی که خودش صلاح می داند با هر شتابی که دوست دارد حرکت کند و من هم در بادیه ی کوچک خود بدون هیچ اضطرابی٫ در آرامش محض بنشینم و تفکر کنم. بی هیچ هیاهو٫ به هیچ. به همه. و در آرامش خویش جاودانه باشم.
(ساحل دریاش کجا بود اونوخت؟! قرارمون یه چیزای دیگه بودا٫ من دلم می خواست آخرای پاراگراف برم یه جای دور و سوت و کور هنگام غروب آفتاب شنا کنم. نداشتیما... :( + دال )

*یک آدم ایده آل گرا همیشه به دنبال کاروان هستی ایده آل تر نیست٫ به دنبال آن چیزی است که  در دست رس تر است٫ به طور دقیق برایش زحمت صرف شده نسبت به نتیجه ی گرفته شده مهم است٫ نه هیچ چیز دیگر.(یک ضرب المثل شیرازی ولی تحریف شده!)

*شاید این چیزها که روزانه می شکنند در گوشه و کنار زوایای آشکار و پنهان دیدم پیش از این نیز وجود داشته اند و می شکستند ولی چشمم خوب نمی دیدشان (=بچه بودم) ولی به هر حال نگرانم. برای همه٫ برای هیچ٫ برای خودم و حتی آبی بودن آسمان آلوده ولی موجود. :|

*چند روز است که بحث می کنم با یک بنده ی خدایی راجع به یک سری مسائل نه چندان مهم ولی خب ظریف و در بعضی موارد حیاتیه اعتقادی. تریپ ضد همه چیز ه آنتی کریست ه آنتی ... برمی دارم و منتظر می مانم که با منطق اش توجیه ام کند٫ بعد که شروع می کند می بینم تمام باورهای خودم را مو به مو دارد به خوردم می دهد. با موشکافی تمام نسبت به تک تک کلمات اش شروع می کنم از حرف هایش ایراد گرفتن٫ بنده خدا(!) هم کم نمی آورد و سعی در متقاعد کردن هر چه بیشتر من و علاقه مند سازی من می کند٫ واقعا روشی بهتر از این برای دیباگ کردن افکار و عقاید موجود در مغزم سراغ ندارم... :شیطونک+سوت

*و من هنوز اندر کف صحنه هایی هستم که روزانه از جلوی چشمانم می گذرد٫
ای کسانی که (اینگونه!) ایمان آورده اید(/می آوردید/خواهید آورد!؟)٫ از هر کجا آورده اید سریع بروید بگذارید سر جایش٫ این ایمان ها خوردن نداره. :پی+درد+دی

+
پ ن پ٫‌ می روند خودزنی می کنند٫‌ جیگرشان حال بیاید! :پی
آدم حسابی تا از کاری خوشش نیاید و از آن لذت نبرد که انجامش نمی دهد. [البته نسبت آدم های حسابی به غیر حسابی(گنگ و امثالهم!) هم جای بحث دارد که جایش اینجا نیست.]

و مفاهیم و اصولی که ظاهری بیش نمانده است از آن ها و ای کاش این ظاهر نیز نبود تا دوباره می شد آن ها را از نو کشف کرد و ای کاش انقدر در دسترس و دم دستی نبودند...
فقط ای کاش.
  • 301 Moved Permanently