RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

عینک اش بدون چشم هایش! :پی+سوت+سکوت+زخم عمیق

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۳۵ ب.ظ
در جواب به حرفم می گوید: مگر اعتکاف می روند که خوش بگذرانند؟!
+

نمی دانم. ولی نسل ما نسل سوخته نبود٫ یعنی قرار هم نبود که باشد.
نمی توانم با عقل معیوب خویش درک کنم حرمت این همه چیز را که روزانه در جلوی چشمانم می شکنند و خورد می شوند٫ گویا خودشان به ذات از ازل وجود نداشته اند٫‌ چه برسد به حرمتشان.
و قبح انجامشان هم که دیگر هیچ.
نمی دانم.
خدا می داند.
نمی دانم به کجا می رود این کاروان٫ ولی به هر حال حس خوبی ندارم نسبت به سمت و سوی حرکتش٫ دلم می خواهد جدا شوم و در کنار اولین چشمه٫ بادیه ای کوچک برای خود بیافرینم و بگذارم کاروان هستی در هر جهتی که خودش صلاح می داند با هر شتابی که دوست دارد حرکت کند و من هم در بادیه ی کوچک خود بدون هیچ اضطرابی٫ در آرامش محض بنشینم و تفکر کنم. بی هیچ هیاهو٫ به هیچ. به همه. و در آرامش خویش جاودانه باشم.
(ساحل دریاش کجا بود اونوخت؟! قرارمون یه چیزای دیگه بودا٫ من دلم می خواست آخرای پاراگراف برم یه جای دور و سوت و کور هنگام غروب آفتاب شنا کنم. نداشتیما... :( + دال )

*یک آدم ایده آل گرا همیشه به دنبال کاروان هستی ایده آل تر نیست٫ به دنبال آن چیزی است که  در دست رس تر است٫ به طور دقیق برایش زحمت صرف شده نسبت به نتیجه ی گرفته شده مهم است٫ نه هیچ چیز دیگر.(یک ضرب المثل شیرازی ولی تحریف شده!)

*شاید این چیزها که روزانه می شکنند در گوشه و کنار زوایای آشکار و پنهان دیدم پیش از این نیز وجود داشته اند و می شکستند ولی چشمم خوب نمی دیدشان (=بچه بودم) ولی به هر حال نگرانم. برای همه٫ برای هیچ٫ برای خودم و حتی آبی بودن آسمان آلوده ولی موجود. :|

*چند روز است که بحث می کنم با یک بنده ی خدایی راجع به یک سری مسائل نه چندان مهم ولی خب ظریف و در بعضی موارد حیاتیه اعتقادی. تریپ ضد همه چیز ه آنتی کریست ه آنتی ... برمی دارم و منتظر می مانم که با منطق اش توجیه ام کند٫ بعد که شروع می کند می بینم تمام باورهای خودم را مو به مو دارد به خوردم می دهد. با موشکافی تمام نسبت به تک تک کلمات اش شروع می کنم از حرف هایش ایراد گرفتن٫ بنده خدا(!) هم کم نمی آورد و سعی در متقاعد کردن هر چه بیشتر من و علاقه مند سازی من می کند٫ واقعا روشی بهتر از این برای دیباگ کردن افکار و عقاید موجود در مغزم سراغ ندارم... :شیطونک+سوت

*و من هنوز اندر کف صحنه هایی هستم که روزانه از جلوی چشمانم می گذرد٫
ای کسانی که (اینگونه!) ایمان آورده اید(/می آوردید/خواهید آورد!؟)٫ از هر کجا آورده اید سریع بروید بگذارید سر جایش٫ این ایمان ها خوردن نداره. :پی+درد+دی

+
پ ن پ٫‌ می روند خودزنی می کنند٫‌ جیگرشان حال بیاید! :پی
آدم حسابی تا از کاری خوشش نیاید و از آن لذت نبرد که انجامش نمی دهد. [البته نسبت آدم های حسابی به غیر حسابی(گنگ و امثالهم!) هم جای بحث دارد که جایش اینجا نیست.]

و مفاهیم و اصولی که ظاهری بیش نمانده است از آن ها و ای کاش این ظاهر نیز نبود تا دوباره می شد آن ها را از نو کشف کرد و ای کاش انقدر در دسترس و دم دستی نبودند...
فقط ای کاش.
  • ۹۱/۰۳/۰۱
  • 301 Moved Permanently

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی