نفهم است شاید!
جلبک سبز،
جلبک قرمز،
من(؟!)،
جلبک سفید پوست،
جلبک سیاه پوست...
و دوستان جدیدی که از سیاره دیگرند... :چشمک
- ۰ نظر
- ۱۶ آبان ۹۰ ، ۱۳:۳۷
در فکر بودم و داشتم runtime error هایم را می شماردم، همه یشان را، حتی آن هایی که خودم را در ایجادشان خیلی مقصر نمی دانستم، یا حتی آن هایی را که خود سیستم به تنهایی و فقط در حضور من جوبش را زده بود و یا حتی آن هایی را که ممکن بود در آینده به من مرتبط شوند. دوباره می شمارم، نکند که حتی یکی از آن ها جا مانده باشد... هنوز یک ربع از وقت امتحان باقی مانده، می شمارم و یادداشت می کنم تعدادشان را و دوباره می شمارم و با تعداد قبلی مقایسه می کنم و به علاوه ی همین خطایی می کنم که چند ثانیه پیش انجامش دادم و باز دوباره می شمارم... و باز خطایی دیگر...
از بلندگو اعلام می کنند: وقت تمام است، تا 5 دقیقه دیگر سیستم ها خاموش می شوند!
نگاهی به مانیتوری که جلویم است می اندازم، هنوز لاگ این هم نکرده.
یوز & پسورد را باید از چه کسی می گرفتم؟
نگاهی به برگه ی کوچکی که در مشتم است، می اندازم.
نام کاربری ... رمز عبور ...
و باز غم بسیار...
_
چشم هایم را می بندم.
باز می کنم.
فقط 5 دقیقه از شروع امتحان گذشته...
راضیم.
و نگاهی به چرک نویسی می کنم که همین چند دقیقه پیش از مسئول مسابقات گرفتم،
سیاه ِ سیاه است.
0+1 = 1
1+1 = 2
2+1 = 3
3+1 = 4
4+1 = 5
...
و خودکاری که در دست راستم(؟!) است...
و کاغذ مچاله ای در دست دیگرم.
_آخرش نفهمیدم که چپ دست ام یا راست دست.
*دیگر نمی خواهم هیچ خطایی را حتی برای یک بار بشمارم، می خواهم آن طور که دوست دارم و دوست دارد، از تک تک لحظاتم لذت ببرم.
می گذارم دیگران به جایم بشمارند... :چشمک ( برای سومین پست متوالی! :دی+چشمک) و سوت+سکوت
**باید چرک نویس دیگری از مسئول بگیرم.
نه نمی خواهد، این همه جا، در و دیوار را برای چه ساخته اند؟!
exit(0); // cerr e in omre geran mAye[ta che khoram seyfo che pusham shetA! ;D
یه اصل که جدیدا کشفش کردم.
لذت بخش ترین قسمت ِ یه مکالمه، بخش «سلام کردن» ش ِ.
\\ نمی دونم چرا بقیه ش معمولا ریپرت اس اسپم می شه... :سوت+دی
به هیچ وجه نمی شود بودنت را با دردهای [نسبتا!] کوچک مثل فقدانت مقایسه کرد.
نمی فهمد.
{ن}می فهمم، که چرا {ن}می فهمد!
[گاهن سایه ام نیز از خودم می ترسد، چه برسد به من...]
پ.ن: «الان» دلم شکلات تلخ 99.99_ % خواست. [ و نه 100%]
هیچ چیز خالص ش خوب نیست. دفعه بعدی که می خواد آدم استفاده کنه انگیزه ای نداره براش.
اولش با شکلات شیری شروع شد.
بعد 10%
بعد 20%
بعد 50%
یه مدت همین طور گشت... [اوضاع مالی خراب بود!×]
بعد 75%
بعد ...
حالا 99. ...
ولی باز هر بار یک رقم به دقت ش اضافه می شه.
ولی وقتی بشه 100 دیگه [حتی اگه خودت هم بخوای] نمی تونی تلاشی برای بهتر شدنش بکنی و اون موقع ست که کلا ازش بدت می آد و می ذاریش توی صندوقچه[از اونا که مادربزرگ ها دارند] و درش رو قفل می کنی.
دارم دنبال کنترل تلویزیون می گردم، می گه چرا انقد زحمت می کشی تلفن ت رو بردار یه زنگ بهش بزن.
[می گم نمی شه کنترله رو سایلنت ِ! :پی]
زل می زنم تو چشاش.
یکم فک می کنه
می گه منظورم این بود زنگ بزن به ملت ببین کنترل رو کجا گذاشتند.