RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

ابراهیم و اسماعیل اش

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۰۰ ق.ظ
تا حالا دقت کردید وقتی یک چاقو (یا هر چیز تیز دیگری) می گیرید دستتون و سعی می کنید یک خراش (کوچک؟!) روی دستتان یا هر جای دیگر از بدنتان ایجاد کنید در حالت عادی نمی توانید٫ انگار یک حس پنهان نمی گذارد این کار را کنید. یک جورایی بین عقل و قلب تان یک تضاد آشکار حس می کنید که نمی گذارد این کار را انجام دهید٫ یعنی شما با تمام انرژی تان فشار می دهید ولی تمام انرژی تان هم به همان مقدار به شما فشار می آورد دقیقا مثل زمان ی که گاهی اوقات می خواهید دست یکی از دوستان یا عزیزانتان را سخت بفشارید در حدی که کمی دردش بیاید ( به میل و رغبت خودش البته!!!) ولی نمی توانید٫ یعنی نیرو را وارد می کنید ولی دست خودتان درد می گیرد٫ گویا تمام نیرو را به دست خودتان وارد کردید در حالی که چند ساعت بعد بدون اینکه حواستان باشد دستگیره در را طوری می گیرید که با چهارچوب از جایش در می آید...
یک جورهایی بین منطق و احساس یک وابستگی و هماهنگی ظریف وجود دارد که انگار به صورت ترکیبی کارها را پیش می برند و اعمال را هدایت می کنند طوری که خودمان هم نمی توانیم خوب این رابطه ها را درک کنیم. در ضمن انگار یک سری عوامل دیگر درونی جز منطق و احساس هم وجود دارد که انسان با اینکه بعضی کارها را هم از نظر منطقی توجیه است و هم از نظر احساسی باز نمی تواند تاثیر خود را بگذارد و آن عوامل خودشان کارها را پیش می برند...
مثلا یک موضوعی که خیلی وقته ذهنم را به خودش مشغول کرده بود این بود که آن موقع که حضرت ابراهیم (ع) می خواستند فرزندشان را قربانی کنند آیا واقعا به خواست خدا آن چاقویی که در دست حضرت بود کند شده بود؟ یا اینکه نیرویی مثل همان چیزی که در ابتدا ذکر شد نگذاشت این عمل صورت گیرد؟! شاید اگر طبق روایت(!) پیش از آن که چاقو را به سمت تخته سنگی که آن حوالی بود و توسط ضربت اش دو نیم شد کمی درنگ می کرد و چاقو را به سمت اسماعیل اش پرتاب می کرد اکنون دیگر دنیای ما این گونه نبود. شاید هم دیگر از دنیای مان خاکستری بیش باقی نمانده بود...

خدا در لحظه ای تمام منطق و احساسات مان را کنار می زند و خودش سکان این وجود سرکش را به دست می گیرد و از گرداب های زندگی بیرون اش می کشد.
فقط ایمان داشته باش و باور داشته باش خودت را و خودش را.
: چشمک + :)



**آخه شبا جای خواب تو چشام دریای آب ه... :|
  • ۹۱/۰۱/۲۷
  • 301 Moved Permanently

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی