RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

آب نبات چوبی

جمعه, ۱۶ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۱۳ ب.ظ
نمی دونم چرا دوباره حس اون روزا رو دارم.
یه چیزی کمه٫ باور کن.

*حس غریبیه...




Hello World! - 55 نظر

نویسنده:نویسنده: :P
چهارشنبه 20 آبان1388 ساعت: 8:15
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
یه روز یه ترکه گربه داشت
گربشو خیلی دوست می داشت
یه روز گوشت گرون خرید
گربه ز گوشتِ خورده بود
ترکه ز غصه مرده بود
سر قبرش نوشته بود
...
...
- دیگه بقیشو خودت همین طور ادامه بده! :P
نویسنده: i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i!i
جمعه 11 دی1388 ساعت: 0:32
hodudan do mahe ke kasi inja nazar nadade!
fek konam ke un ankabuta dobare kareshuno shoru kardan reza!
oh oh!
che ghadam ziad shodan!
age be hashare kosh niazi dashti man daram,alaki behesh pul nade
نویسنده: :P
سه شنبه 15 دی1388 ساعت: 15:47
sangdel
نویسنده: محمد
چهارشنبه 23 دی1388 ساعت: 1:57
سلام رضا چه طوری؟ از وبلاگت خنده آمد خلق را!
خوش بگذره!
نویسنده: ;)
جمعه 25 دی1388 ساعت: 11:34
آییــــــــن تقـــــوا ما نیز دانیــــم *** لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم *** یا جــــــام باده یا قصه کوتاه
نویسنده: D;
جمعه 25 دی1388 ساعت: 20:11
guyand kasan beheS bA hur xoS ast *** man miguyam ke Abe angur xoS ast
in naGd begiro dast az An ne30e bedar dadaSi, boro haleSo bebar Dge dadaSi! ;D

پ.خ: اینجا تنوع کامنت چه قد بالاِ
نون خشک، دمپایی پاره، پلاستیک پاره خریداریم، آب حوووووض می کشییییییییییییییییم، کد می زنیییییییییم، ...
نویسنده: ;)
یکشنبه 27 دی1388 ساعت: 0:17
خوش آمدی که خوشم آمد از خوش آمدنت داداشی
در واقع فی المثل ما به آب انگور و بهشت و حور شما کاری نداریم داداشی، تازه امشب شام چایی شیرین و نون و پنیر و حلوا ارده زدیم، الان شنگوله شنگولیم داداشی.:P

یادته جوونتر که بودی می نشستیم با هم خیام می خوندیم حالشو میبردیم داداشی. از اون موقع فقط این یادمه! :(
گر باده خوری تو با خردمندان خور *** یا با صنمی،لاله رخی، خندان خور [داداشی]
بقیشم یادم نیست داداشی، اینطوری بود که قایمکی بخور و کم بخور و اینا داداشی!:P

برو حالشو ببر داداشی :)
چقدر ما به شبیهیم داداشی! :P
نویسنده: P;
یکشنبه 27 دی1388 ساعت: 14:7
Ay ruzegar, pir SoDim Dge dadaSi...
یادش بخیر، خیام می اومد، یه بطری هم تو دستش،می رفت اون کنار، یه گوشه ای می شَستش واسمون شعر می خوند...!
من نمی خوام این چه سرنوشتی بهش دچار شدیم(درسته که عاشقی یعنی دچار ولی دچار لزوما عاشقی نیست پس می تونم متنفر باشم ازش و هستم)، نمی دونم داداشی این تقدیر ما بود، تقصیر ما بود، تو تقدیرمون تقصیرمون بود، تقصیر ما بود که یهو رفت تو تقدیرمون، نه تقدیرمون بود ، نه تقصیرمون بود،فکر می کردیم تقدیرمونه ولی تقصیرمون بود، ... نمی دونم اصلا داداشی ، بی خیال.
مهم این لعنتی که هر کاری می کنم نمی گذره(وقت)، یعنی تمام سعی ام اینه که یه جوری سری تر بگذره و تموم شه بره پی کارش، کاش می شد. آخه ما داریم به کجا می ریم؟ پیشرفت واسه چیه؟ چرا می خوایم هی بالا بریم و هدفمون رو رسیدن به یه شخص خاص بزاریم و وقتی رسیدیم بهش دوباره یکی دیگر رو به عنوان هدف انتخاب کنیم و همین طور ادامه بدیم تا زندگی تموم شه ؟ آخه مگه فرقی می کنه؟ یه جمله معروف هست که می گه هیچ وقت زندگی خودت رو با هیچکس مقایسه نکن، چون تو از تمام ابعاد زندگی آن خبر نداری. واقعا هم همینه آدم هر چی بیشتر ارتفاع می گیره، مشکلاتش زیادتر می شه و حل کردنشون سخت تر و لذتی که از زندگیش می بره کمتر و بی ارزش تر و ...! آخه خدا چرا ما رو آفرید، مگه سرگرمی کم داشت که ما رو بازیچه کرد، آخه این چه وضعشه...بی خیال اصلا داداشی.

یک جام باده و یک مشت زلف یار ، رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست داداشی.

راستی چرا گمراه می شی داداشی، حالا بقیه یه چیزی می گن، تو چرا باور می کنی، ما کجا به هم شبیهیم، آخه یکم فک کن، ما اصلا به هم شبیه نیستیم ، ما یکییم، دیگه از این اشتباه ها نکنی یه وقت داداشی، ما 3 تا روحییم تو یه بدن داداشی!حله داداشی ؟ داداشی!
نویسنده: ;)
دوشنبه 28 دی1388 ساعت: 1:41
ای بـــــــابا
شخص کیه!؟مقایسه چیه!؟هدف چیه؟! بریز دور اینا رو داداشی. کلا اومدی حالشو ببری. تازه اینقدرم به خدا مطمئن نباش! بعید نیست گذاشته باشمون سرِکار! شاید اصلا حال نکنه اون طرف بیدارمون کنه! حالا بهشت و جهنم پیش کش! پس رییِل تایم حالشو ببر! :P

فقط یه چیزی داداشی پیرو حرفای بالات. از شواهد و قرائن این طور به نظر میاد که خدا یه جورایی آدمارو مثل خودش:P (خداگونه) آفریده. پس زیادم نگران اون ارتفاع و لذت و اینا نباش. کلا همه چیز بی نهایته، به شرطی که از راهش بری! راهشم سخته گویا! اول اول راهشم همون میوه ممنوعه یا همون آگاهیه خودمونه! :) یعنی همون چیزی که باعث شده تو الان به این چیزا فکر کنی! :P برو حالشو ببر، کلی تحویلت گرفتما! :P ;)

امشب به علت پاره ای مشکلات باید بیدار بمونم زنگ تفریم اومدم اینجا گفتم الان یه دو خط شعری،چیزی نوشتی یه کم می خندیم شاد میشیم، نگو ... اما خوب بود. راضیم ازت! :P یه جور دیگه شاد شدم. تازه الان یه ردبولم زدم، تا صبح بیدارم. دیشب شام چای شیرین و نون و پنیر زدم، امشب ردبول! :P دنیا رو می بینی داداشی؟! ;)

نفسی همره ما هم نفسی مست الهم***نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم*** نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم

اصلا داداشی خیامُ بی خیال شو، آدمُ به هوس میندازه نامرد! :P برو تو کار مولانا یه جور دیگه حالشو ببر! ;)

قبول دارم یکی ایم (البته به شرطی که توی متدِ اِکویالمون کالِرُ چک نکن!:P) اما بازم نامردیه! تو 5 سال کوچیکتری خب! :( :P یعنی به نظرت من اون 5 سال اولُ داشتم چه غلطی می کردم!؟ :(
نویسنده: ;)
دوشنبه 28 دی1388 ساعت: 11:35
داداشی چی بگم آخه...
اصلا این که بیدار کنه یا بیدار نکنه فرقی نمی کنه، تازه اگه بیدار نکنه به نظر من بهتر ، (البته از طرفی ممکن بود دنیا به فنا بره، یعنی هر کی هر کاری که دوست داشت انجام می داد و عواقبش!) ولی حالا فرض کنیم بهشت و جهنمی هم باشه، بهشت چه تحفه ای بیشتر از این دنیا داره، می گن که جوی شیر و عسل داره و یه عالمه نعمت بی نهایت و وقت بی نهایت و عمر بی نهایت و شادی بی نهایت و زیبایی بی نهایت و هزاران بی نهایت دیگه، خب ما هم تو این دنیا هر روز صبحانه شیر و عسل می خوریم و نعمت های زیادی دور و برمون هستند و مقداری وقت و عمر داریم و روزانه مدت زمانی شادیم و در کنار زشتی های بسیاری که اطرافمون هست زیبایی هایی می بینیم که واقعا تهت تاثیرشون قرار می گیریم... که اینا درسته که بی نهایت نیستند ولی لذتشون به همین بی نهایت نبودن با اینکه تو نگاه اول فک می کنیم که هر چی که بی نهایت باشه بهتره. مثلا یه مثال خیلی سادش اینه که وقتی داریم یه بازی کامپیوتری می کنیم اولش وقتی بدون کد تقلب بازی می کنیم از بازی لذت می بریم ولی به خاطر یه حس درونی(بی نهایت طلبی که خدا بهمون لطف کردنش!) دوست داریم که کدش هم پیدا کنیم و به نظرمون با کد بازی کردن خیلی خیلی بیشتر می چسبه، که این کد همونه که یه سری چیز رو نامحدود یعنی بی نهایت می کنه، حالا وقتی با کد بازی می کنیم اولش بازم لذت می بریم ولی بعدش دیگه همه چیز واسمون بچه بازی می شه و دیگه کلا اون بازی برامون خیلی دلچسب نیست، با اینکه مراحل زیاد و متنوعی هم ازش مونده، در صورتی که اگر به صورت معمولی بدون چیت بازی می کردیم بازی هنوز برامون لذت بخش می موند، پس به نظر من تو بهشت بودنم خیلی چیز خفنی نیست یعنی لذت هایی که می شه تو دنیا برد اگه بیشتر از آخرت نباشه، کمتر نیست(به خاطر همین محدودیت هاش داداشی! )

داداشی قهوه 90 درصد می زدی،رد بول چیه؟ معلوم نیست چی می ریزن تواین ردبولا که آدم تا یه هفته آماده باشه کامله. فردا پس فردا کبد مَبدت به فنا می ره، بعد می گی کی بود، کی بود، من نبودم! (بعد کی می خواد جواب دوستمون رو بده! P; )
نویسنده: continue
دوشنبه 28 دی1388 ساعت: 11:43
(2000+)
چشم داداشی، آنلی فُر یو بِرار! D;
من مست و تو دیوانه، ما را که بَرَد خانه / چند بار به تو گفتم، کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم / هر یک بدتر از دیگر، لولیده و دیوانه داداشی (نمی دونم چرا کم شد این مصراعش انقد، مجبور شدم یه داداشی بزارم آخرش، حالا ردیف و قافیه هم بی خیال دیگه!)

کجاش نامردیه داداشی ، البته هست ولی نه برای تو داداشی ، واسه من، شما داشتید اون 5 سال اول رو از زندگیتون لذت می بردید، یعنی بلواقع حالشو می بردید، یعنی من نسبت به شما 5 سال کمتر از زندگیم لذت بردم،من خیلی زود بزرگ شدم :(( ،این واقعا نامردی نیست! P:

(آدم واقعا به هر آنجه داره راضی نیست، همش تقصیر خداِ، یه سری از این حس های رندوم و پارادوکس رو گذاشته تو ما و از اون بالا داره داره واکنش این حس ها با هم رو توی ما می بینه و می خنده و می گه به به، چه اشرف مخلوقاتی ساختوندم واسه خودم، بیا حالشو ببر، دوتا بخر سه تا ببر!!!) P;
بی خیال اصلا داداشی، تهنا لذت زیر بارون بودن اینه که کسی اشکاتُ نمی بینه و می تونی با یه لبخند همه رو گمراه کنی(حتی خودتُ! ;) ) پس از زیر بارون بودن لذت می بریم داداشی، به جای اینکه بخوایم سرپناهی پیدا کنیم، بلاخره بارون بند می آد و هر آنچه هست و نیست معلوم می شه، هدف، بهشت ، جهنم ، ابدیت و...

داداشی، خیلی دلم واست تنگیده.
نویسنده: ;)
سه شنبه 29 دی1388 ساعت: 22:15
:))))
بنده خدا مولانا اگه می دونست یکی قراره غزلشو اینطوری حفظ کن، شمس که چه عرض کنم، کلا بی خیال زندگانی می شد! :P

داداشی اصلا یه چیزی، مگه اینجا وبلاگ المپیاد کامپیوتر نیست! تو خجالت نمی کشی از هدف والای وبلاگت دور شدی؟! :P الان دارم اون زبون بسته ی اول دبیرستانی رو تصور می کنم که کلی سرچ و اینا میزنه، میاد تو وبلاگت به امید یه راهنمایی ای، کتابی، مسئله ای، چیزی. بعد میاد کامنت های ما رو می خونه و .... به به ... از فردا به مامانش میگه صبحونه باید برام شیر و عسل درست کنی! :P

منم دلت برات خیلی تنگیده.امتحانام تموم شد امروز، تو هم که قربونش برم مدرسه و اینا نمیری، پاشو بیا پیشم زودتر! :-*

(چقدر تنوع چیزایی که باید بنویسم زیاده. یه کم بالا رو نیگا می کنم، می بینم یه چی گفتی، همون جا یه چی می نویسم. کلا ترتیب مرتیب یُخت! :P )

داداشیه کله پوک، خجالت نمی کشی اشرف مخلوقات خدا رو مسخره می کنی؟! قربونش برم کلی ایده زده تونسته یه چنین چیزی بسازونه، بعد تو ...واقعا که! :P اگه به خدا نگفتم، یه آشی برات نپختم! :P (یه ربع به این پاراگرافت دارم می خندیدم، خیلی عالـــــــــیه :))) )

نه بابا ردبولش خوب نبود! :P همون شب که خوردم ساعت 4 صبح تونستم خودمو به زور بخوابونم!!! :P ( اون جمله آخرتم نادیده می گیریم! X-( )

(خب بالاخره رسیدم به پاراگراف اول ;) )
اول از همه اینکه این حرفات من یاد خاطراتی انداخت بس یه یاد ماندنی! یادش بخیر. ;) یه دوره ای مثل الان تو کلی یاغی شده بودیم و ... اما آخرش دوباره بچه خوبی شدیم! :P بگذریم حالا ... خیلی سریع و فشرده :
[ :( داداشی بیست خط نوشتم پاک کردم. فکر کنم وقتی اومدی با هم حرف بزنیم بهتر باشه! ;) هنوز تو فکر اون اول دبیرستانیه ام، گناه داره طفلک،تو روحیش اثرات بد میذاره این چیزا! :P فقط یه چیزی بگم بهش که هم به درد دنیاش بخوره، هم به درد آخرتش: بچه جون!این المپیاد کامپیوترو بی خیال شو، برو به درس و مشقت برس! مریضی مگه بشر!؟ بیچارت می کنیا، خونه خراب میشی! حالا از ما گفتن بود! :P )

اینم یه شعر کوچولو در راستای افکار داداش کوچولو و البته داداشِ کمی بزرگتر :P :
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم. :)
(فریدون مشیری)

برو حالشو ببر داداشی. میم بده! :P
نویسنده: :((
چهارشنبه 30 دی1388 ساعت: 0:15
بی خیال داداشی، دنیا ارزش اینو نداره که راجع بهش حتی بحث کنیم،
داداشی رو باده زن حالشو ببر، هر چه باداباد... ;)

داداش جون دمت سبز، خیلی باحال بود عزیز، جواب دندون شکنی بود ولی: D;
من نمی گویم که عاقل باش یا دیوانه باش / گر به جانان آشنائی از جهان بیگانه باش!

المپیاد کامپیوتر چیه داداشی، بازم رو باده زن، هر چه باداباد(حالا باده هم نزدی برو یه بسته شکلات مرسی بزن بازم هر چه باداباد داداشی(البته قرمزش! P; ))

این بچه ها هم بی خیال، امروز از صبح تا 5 مدرسه بودم داشتم یه سریشون رو اذیت می کردم، آخه فردا انگار مرحله 1 دارن زمسه ها(==زبون بسته ها!) مدیر گفت بیا زحمتوشون رو بکش، منم رفتم رُستشون رو کشیدم، بعد با آرمش تمام دستامو شستم و اومدم خونه، فکر نکنم فردا یه سوالم بتونن حل کنن داداشی! D;

آخه کلا دنیا حال نمی ده! قبول داشته باش دیگه داداشی.
تو الان گرمی، با دوستمون دوست شدی، زندگی واست رنگ داره،...ولی من چی؟ :(
من به مردن راضی و پیشم نمی آید اجل / بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید
[به بچه(ها!)م بگید که پدرش مثل یه مرد مُرد یعنی خودش رو خودکشی کشتوند!باشه داداشی؟) P;
این همه مصرع با میم گفتم حالا واسه حسن ختام هم یادی هم از مولانا با میم می نماییم!
من از آن روز که در بند توام آزادم.
(مکرراً میم می دی مشتی(=همون داداشی خودمونه که با میم شروع شده! P;)

در ضمن بهت تبریک می گم واسه امتحانات، ترم اول چه زود تموم شد! چیت زدی داداشی؟ P:

کوچولوهای نازنین شما هم به همون المپیادتون برسید، داداشی من اون بالا می خواد شما رو منحرف کنه، به حرفش گوش ندید، خب؟ مسئولای دورتون هم مثل ما انقد اذیت نکنین، زمسه ها گناه دارن، کلی زحمت می کشن!!! باشه؟ D;
نویسنده: ;)
چهارشنبه 30 دی1388 ساعت: 21:19
رو باده زن آره! یه باده ای نشونت بدم داداشی! X-(
بشین درستو بخون بشر. حالا من هرچی بهش هیچی نمی گم، هی می خوام خویشتنداری کنم، نمی ذاره فسقلی! شیطونه می گه بزنم وبلاگ مبلاگشو بیارم پایین تا درس عبرتی شود برای سایرین! X-(
( داداشی نترس نترس، با تو کاری ندارم، می خوام آب بخورم! :P )

در ضمن داداشی تو می خوای کلا شعر نگی؟! حداقل دیگه شاعراشونو نگو، همون یه مصرعم میگی کلی قبولت داریم! :P

( فسقلی یه بار دیگه هم نادیده می گیریم، یه بار دیگه تکرار بشه ... X-( در ضمن دقیقا منظورت از اون "ولی من چی؟"ی چی بود؟!! ها! ها! هــا! :P )

میم، وایسا فک کنم، آهان. بریم تو این جدیدترا یه کم :
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید *** قفس برده به باغی و دلم شاد کنید

دال بده! ;)
نویسنده: ;)
چهارشنبه 30 دی1388 ساعت: 23:20
داداشی میگم یا این چیزایی که نوشتیم رو پاک کن... نه پاکشون نکن. باحالن. یه چند تا پست بزن که این بره پایین، بقیه نیان بخوننشون.

تنکس ;)
نویسنده: X-(
چهارشنبه 30 دی1388 ساعت: 23:54
اینم کامنت واسه روی گل داداش عزیز بزرگترم!

دارم هوای صحبت یاران رفته را / یاری کن ای عجل که به یاران رسانیم!
{با صدای خ(=خیابون) ...(روحش شاد!) D;} در ضمن شما کلا میم بده، می خوام میم ها رو تموم کنم!
داداشی شعر به اون خوبی! چش بود مگه؟ :(
در ضمن داداشی منظور من از اون ولی من چیه اون چیزی نبود که برداشت کردی، منو که دیدی کلا سر این مسائل مشکلی ندارم با کسی، کلا منظورم این بود که کلا زندگی واسم پوچ و اینا شده و چنین چیزایی هم نمی تونه حواسم رو از موضوع اصلی(همون پوچی) پرت کنه! اُکِی؟
نویسنده: ;)
پنجشنبه 1 بهمن1388 ساعت: 10:12
نی نی نی نی نی نی نــــی! :P
اینقدر از این آدمایی که به پوچی میرسن بدم میاد که! :P اه اه اه اه اه! :P فکر می کنم بزرگ شدن و اینا اما خیلی کوچولوین هنوز! :P

جوجه جان اون شعره واسه حافظ بود نه مولانا! قابل توجه اینکه داداشی تو مصرع دومشو گفتی، مصرع اولش اینه "حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی"!!! :P
اینم یه میم از همون شعره واسه داداشیه خوبم:
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر *** سر نکش تا نکشد سر به فلک فریادم
داداشی خیلی این شعر رو دوست می دارم. خیلی خیلی. مرسی که یادم انداختیش.

داداشی راستی چند روز پیشا که رفته بودم خوابگاه یه کلیپ دیدم از یه بچه ی 2 ساله. دختر بود. بعد بابا مامانش یه نقشه بزرگ جهان چسبونده بودن به دیوار، یادش داده بودن هر کشور جاش کجایه. بعد می پرسیدن ازش، بعد بچه ی روی نقشه نشون می دادش. :)) خیلی بانمک بود. الان یه دفعه یادش افتادم.تازه آخرش دیگه خسته شده بود، باباش پرسید ونزوئلا یا یه چیزی شبیه این. بعد هی می گفت ونزوئلا ونزوئلا ونزوئلا ... فک کنم هِدِش گیر کرده بود! :)) بچه ها خیلی خوبن. دوستشون می دارم، مخصوصا اگه شیطون باشن. الهی، سروش می خوام. :) :) :)

جینگول میم بده! :P
نویسنده: D:
پنجشنبه 1 بهمن1388 ساعت: 12:19
P:
اوه، اوه...
چه صوتی بدی دادم داداشی! :( اولا می دونستم که مصرع دومش رو گفتم، چون با این مصرعش خیلی حال می کنم، و همچنین می دونستم که مصرع اولش همونه! ولی نمی دونم چرا فکر می کردم مولانا گفتش!(آخه حافظ هم مگه از این شعرا بلد بود؟! D; ) (تلخیص و اینا هم بی خیال دیگه داداشی، خیلی به جزئیات توجه نکن، اصلا مولانا این همه شعر واسه شمس خونده حالا شاید اینو هم واسه حافظ خوندونه بوده و ملّت هم اشتباهی فک کردن که اینو حافط گفته! P:)حالشو ببر داداشی، در بدترین شرایط هم کم نمی آرم! D; چه کار کنم داداشی خب؟ کلا حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم، دو سه هفتست که یه کد درست حسابی نزدم، یعنی کلا فکرم به کاری که دارم می کنم نیست، خودم واسه خودم دارم فکر می کنم و کارا هم خودشون واسه خودشون درست و غلط دارن انجام می شن. بی خیال درست می شم انشاالله!
در ضمن من کی گفتم که بزرگمو اینا، من الان حسم از خودم مثل یه نوهزاد(=نوزاد) که مامانش اونو گذاشته تو کالسکه و بهش به زبون بچه گونه گفته: مامانی تو همین جا بشین بستنی تو بخور تا من برگردم!باشه؟ و الان بستنی نوهزاد قصه ما تموم شده و هوا هم تاریک شده ولی مامانش هنوز نیومده! :P بی خیال اصلا داداشی! به مشاعرمون برسیم!

اینم از میم جینگولانس!
می بخور با همه کس تا بخورم خون جگر / سر بکش تا بکشد سر به فلک فریادم!
D; شِیر یورسِلف داداشی!!!

میم پلیز عزیز! P:

منم خیلی دلم واسه سروش تنگ شده! :) جات خالی دیشب و پریشب سپهر پیش پیش من بود و کلی با هم بازی کردیم، حالا خطراتشو بعدا می آم واست تعریف می کنم، جات خالی کلی بهش خندیدم! D;
نویسنده: ;)
جمعه 2 بهمن1388 ساعت: 9:52
تو آخرشی داداشی. :) اون نوهزاده عالـی بود، عالـــــــــــــی. :) :)


ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم *** موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ت بده داداشی! ;)
نویسنده: ;)
جمعه 2 بهمن1388 ساعت: 10:12
داداشی راستی یه میم هم باید بدیـــــــــــا! همین الان از اتاق فرمان به من اطلاع دادن که اون شعرتو هیئت داوران قبول نکرده! :P
تازه آقای اشکان بن کامبیز بن حمید بن رضا بن ... بن شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی هم از دستت شکایت کرده که چرا شعر جد ما رو تحریف کردی؟! :P ها ها هـــــا :P
نویسنده: :(((((((((( 2re?
جمعه 2 بهمن1388 ساعت: 16:36
تا توانی دلی به دست آور، داداشی / دل شکستن هنر نمی باشد!
شعر به اون خوبی دادشی، دلت هم بخواد! P: آخه چرا تحریف؟ اولا شعر من کلا یه چیز دیگه بود و مفهمومش کلا با اون چیزی که حافظ گفته بود فرق می کرد، مفهوم شعر من مثل مفهوم دوست داشتن تو هبوط در کویر دکتر شریعتی بود ولی مفهوم شعر استاد عجل مثل مفهوم عشق در همون کتابه، که این در واقع باعث بوجود آمدن یک تضاد بین شعر من و شعر ایشان می شود، در ضمن طی بررسی هایی که کردم از وقتی که من اون پست رو زدم تا وقتی که شما این پست رو زدید، فقط خودمون دوتا انگار از اینجا بازدید کردیم، پس اون آقا نمی تونسته بیاد اینجا و شعر رو خونده باشه و رفته باشه شکایت کرده باشه! منم که خومو لو ندادم، پس فقط یک احتمال باقی می مونه... ای داداشی نامرد، منو فروختی؟ P; :))
حالا واسه اینکه گناه داری یه شعر مناسبتی با میم از خودم می گم برو حالشو ببر دادشی!
ما دوره می خوایم یالّا / دکتر صفری حالا /
ما دوره می خوایم یالّا / دستا همه بالا /
ما دوره می خوایم یالّا / .....................

دال بده داداشی!
نویسنده: :-؟
جمعه 9 بهمن1388 ساعت: 22:28
تهت نه، تحت!
صوتی نه، سوتی! :P

پ.ن : من چیزی نخوندما، فقط غلطای املایی رو گرفتم به خدا :P
نویسنده: :P
شنبه 10 بهمن1388 ساعت: 1:24
اینو یادم رفت بگم :
عجل نه، اجل :P
نویسنده: :Pd
شنبه 10 بهمن1388 ساعت: 14:26
va3 ye olamp computeri zeSte ke Galat emlaii nadaSte baSe! :D
dar zemn :-? Ce juri naxunDd, vali Galataro DDd? jalal xaleG, baba tecnologi! ;D
نویسنده: :P
دوشنبه 12 بهمن1388 ساعت: 11:17
داداشی حس خوبی ندارم
چشام همش به ساعته
می پرسم این چه حسیه
یکی میگه لو رفتیم داداشی!

جمع کنید، جمع کنید، شهرداری، شهرداری! :P

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت ... . به خدا من هیچ کاره بیدم. همش تقصیر این فسقلیه که کنجکاوه.

پ.ن : داداشی اگه امروز نیومدم خونه به بچه هام بگو باباتون مرد بود! :P
نویسنده: ;))
چهارشنبه 14 بهمن1388 ساعت: 0:59
:-"
داداشی حمش تغثیرِ طوِ، طو حمیشح باعص می شی کح ما لو بریم، حمون موغع حم کح ندیدگان هافز رفطن از دثطمون شکایط کردن حم طغثیر طو بود، طو رفطی اون شعرَ رو واثه دوثطاط خوندی و اونا رفطن واثه دوثطاشون خوندن و اونا... ، بعد موزو طابلو شد. هالا کح اینتوری شد من دیگح با طو طوی اماکن عمومی بهس نمی کنم اثلا! P;

داداشی کی دغیغاً؟ P:
نویسنده: :P
شنبه 17 بهمن1388 ساعت: 16:39
کم می آوریــــــــــــــــــــم! :P :))
نویسنده: K.O.iOi
دوشنبه 19 بهمن1388 ساعت: 22:49
agha faghat mikhastam va3 javabae soalaye west ke too poste ghablit bood tashakor konam........................................1
va 1 chiz dige in ke manam arakiam

albate alan too tehranam vali khob arakiam........................1
نویسنده: :P
چهارشنبه 21 بهمن1388 ساعت: 12:9
دوست جون من هنوزم تو کف 8 تا ACیت توی 2 روزم(http://users.allamehelli.ir/~m_kholdi/spat/track.php). خفن ظاهر شدیا. به قول معروف راضیم ازت. :)) تازه الان رفتم دیدم که ملت سعی دارن رکوردتو بشکنن! :P

یه چیز دیگه، تو کجای وبلاگت گفتی که اراکی ای که این دوست قبلمون فهمیده بود یعنی؟! مشکوک میزنیا!!! :P

خیلی علافم، نه؟! :P
نویسنده: ریال
چهارشنبه 21 بهمن1388 ساعت: 16:54
به کی.اُ.آی اُ آی:
اولا: خواهش می کنم.
ثانیا: وای چه خوب، اگه کمکی چیزی خواستی، بگو بگم بچه ها انجام بدن واست! در ضمن خیلی خوشحال شدم فونتت رو دیدم.
به دادشی:
عزیز 8 تا ای سی تو روز خفنِ مگه؟ البته واسه من که تو دو ماه 2 تا کد اونم به زور زدم آره، خیلی خفن ظاهر شدم ولی در کل ...! بی خیال، راضیم ازت که راضیی ازم داداشی! در ضمن بابا رکورد چیه بزار بچه ها شاد باشن، الان دیگه بی خیالش شدم، دل خوش سیری چند داداشی؟ فردا فکر کنم بشه صفر! مهم دل، خانه دوست کجاست، روشنی من، گل، آب... و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست و نمازم را وقتی می خوانم که معلم فردا امتحان می گیرد و مادری دارم بهتر از هر آنچه که فکرش رو بکنی و بهشت خیلی کوچیکتر از اونه که زیر قدم هایشان باشد و دیگه من برم.
در ضمن من تو اولین پست، در ادامه ی مطلبش گفته بودم اراک و همچنین توی پروفایلم نوشتم اراک و همچنین...
مشکوک، ما که از اولش مشکوک بودیم!
الان مدارکشم هم موجوده، بفرما:
http://www.realioi.blogfa.com/profile
نه خیلی هم خوبی! بهترین برادریی که تا حالا داشتم(داداشی شانس آوردی فقط یه برادر دارم!)! :)))))))))
از قدیم گفتن پسر کم ندارد، نشان از پسر!( پدر اینجا یکسان دیگه، از دوتا جمله ی درست این نتیجه شده، پس درسته!)
نویسنده: منم دیگه!
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 3:28
دوباره این جا تاانکبوت گرفته رضا! لااقل برا عید یه وب تکونی می کردی بد نبودااا!
سال نو مبارک دادشی!
نویسنده: بالطبع همون قبلی-م!
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت: 3:30
تاانکبوت -> تار انکبوت
نویسنده: ریال!
جمعه 6 فروردین1389 ساعت: 21:34
پ.خ.ن: این انکبوت بود یا عنکبوت؟{ من خودم الان واقعاً نمی دونم کدوم درسته!}
اینجا به این تمیزی، چند وقت پیش سمپاشی کردم، کلا هیچ موجود زنده ای دیگه اینجا یافت نمی شه، از آمار سایت هم کاملا مشهوده این امر! [دو نقطه دی!]
در ضمن سال نو هم مبارک!
امیدوارم همگی در این سال مضاعف شده بهتون خوش بگذره!
نویسنده: :P
جمعه 6 فروردین1389 ساعت: 23:14
من می دونم : درستش ءنکبوته :P

پ.ن : بعد از تعطیلات باید یک دوره ی فشرده ی آموزشی ادبیات فارسی گذرانده شود (هر دو نفر!) :P
پ.خ.ن : پ.خ.ن چیه ؟! D :P:
نویسنده: ریال!
سه شنبه 10 فروردین1389 ساعت: 2:10
اولا ممنون از کمکتون.
ثانیاً فعلا باید بشینیم عربی پاس کنیم، حسابانم تازه هست، دینی هم باید تک ماده کنیم، فعلا وخت نیست که فارسی را پاس بداریم، تازه باید اِس جی یو هم Nتا اِی سی بگیرم!

در ضمن من "پ.ن" رو هم نمی دونم چیه، از کجا باید بدونم "پ.خ.ن" چیه، هان؟ [ این رو هم امیدوارم در همون کلاس فشردهِ بهمون یاد بدن! D; ]
نویسنده: کانتینو...
سه شنبه 10 فروردین1389 ساعت: 2:22
همین چند لحظه پیش ملّت از توی اتاق فرمان اطلاع دادند که ءنکبوت با عین نوشته می شه، آخه چرا بچّه مردم رو منحرف می کنید، شاید N سال دیگه همین بچّه مردم بخواد بره یه کنفرانس راجع به ءنکبوت بده و بعد ءنکبوت رو با ء بنویسه و سر همین موضوع پِی پرش اکسپت نشه، کی می خواد جوابشو بده، ها ها ها؟ [سه نقطه دابل پی] << (این یه موجودِ فضاییه با سه تا چشم که زبون هاشو در آورده بیرون! D; )
نویسنده: :)
سه شنبه 10 فروردین1389 ساعت: 11:44
اولا که خواهش می کنم :P
ثانیا که آدم زبون مادریشو بلد نباشه، حسابان و عربی و اینا به چه دردش می خوره؟ :D
ثالثا : اِاِاِ !! شما برا چی از چیزایی که نمی دونین چیه استفاده می کنید؟هان؟[-(

رابعا : اگه این بچه ی مردم n سال دیگه خواست یه کنفرانس راجع به عنکبوت بده و هنوز اون موقع بلد نبود که عنکبوت را با چی می نویسن، حقشه که مقاله اش اکسپت که نشه هیچ، کلا هم از همه ی کنفرانسا بلاک بشه :P:P:P ( اینا سه تا بچه ی سه قلو ان که سه تایی با هم زبون درآوردن :D )

پ.ن : خواستم نظرمو به ثبت برسانم :D حرصم گرفت باز این بلاگفا گیر داد که نوشتن اسم نویسنده الزامی است :P منم برای اینکه حالشو بگیرم به جای اسم نوشتم : چقدر این بلاگفا خنگه! :P:P:P بعدش که ثبت رو زدم گفت : استفاده از عبارت بلاگفا در نام نویسنده مجاز نیست!!!! ( انگار خیلیم خنگ نیست :( :D )
نویسنده: بِلاگفا هنوزم خنگه! (;
چهارشنبه 11 فروردین1389 ساعت: 0:22
اولا: چرا اینا رو به من می گید، اینا رو به وزیر محترم آموزش پرورش(اللهم صلی علی محمد و آل محمد) بگید که واقعاً اینا به چه درد ما می خوره؟! ها ها ها؟

ثانیا: خب این همه وقت این همه کار انجام دادیم که نمی دونستیم واسه چیند و یا واسه کیند، مگه کسی بهمون حرفی می زد، حالا اومدیم یه کاری هم واسه دل خودمون بکنیم، مگه می ذارید حالا! تازه کار خلاف عرف هم نبوده که، یک سری از ملت از یه چیزی به اسم "پ.خ" استفاده می کردند، منم چون معنی اونو نمی دونستم و همچنین نمی خواستم کورکورانه کاری رو انجام بدم، اومدم خودم یه چیزی به اسم "پ.خ.ن" ساختوندم! بده مگه؟

پ.خ.ن به پ.ن: حرکت واقعا قشنگ بوده، بعدش می گن آزادیه بیانِ همه جا،آخه چی بگه آدم؟![حیف که اینجا "اِچ تی تی پی اِس" نیست!] P;
نویسنده: پ.خ یا پ.ن یا .... مساله این است :P
چهارشنبه 11 فروردین1389 ساعت: 1:7
باشه، باهاش یه صحبتی می کنم کلا سیستم مدرسه رو حذف کنه :P
بعدشم وارد مشکلات فلسفی نشید الکی. این پ.ن بدبخت رو تحریف کردید، تازه دلیلم می یارید. هان؟حالا من برای شروع می گم که پ.ن یعنی پی نوشت که انگلیسشم می نویسم P.S یعنی postscript ! حالا می تونید با این راهنمایی بگید پ.خ چیه؟ :P:P
(در ضمن خلاقیت شما رو در اثبات خنگ بودنِ بلاگفا تحسین می نماییم. ستاد حمایت از مغزها :D )

پ.خ ِ پ.ن : خب آزادیِ بیانه دیگه. اگه راس می گید یه دلیل بیارید نیست تا اون وقت بهتون حالی کنن که هست یا نه؟ :P
نویسنده: من :D
چهارشنبه 11 فروردین1389 ساعت: 1:12
راستی از اتاق فرمان به من گفتن که شما باید تمرینای مشتقتون رو می نوشتید و به علت کمی تا قسمتی بازیگوشیِ شما :D و قهر کردن اتاق فرمان! این مسئولیت تا اطلاع ثانوی با بنده می باشد (همون موجود فضاییه سه چشم که زبون در میاره :D )

حالا نوشتیدش؟ :D
نویسنده: حد بهتر است یا مشتق؟ >> مسئله این است!
پنجشنبه 12 فروردین1389 ساعت: 0:0
حالا که اینجوری شد، باشه، پ.خ که یعنی پیشنهاد خیرخواهانه، حالا اگه گفتید پ.خ.ن یعنی چی؟ P:P:P: ?-: {همون سه تا بچه سه قلو که سه تایی با هم زبوناشون رو در آوردن و باباشون که داره با تعجب نیگاشون می کنه!}

پ.خ.نون.دال.ذال.رِ به پ.خ ِ پ.ن : ...! << دلیل! [همراه با ضمیمه، همراه با فیلتر از مبدا!]
پ.ابجد.هوز.کلمن: این ضمیمه همینجوری نوشته می شد دیگه؟ D;

در ضمن مگه قرار نشد که شما با آقای وزیر صحبت کنید که کلا مدرسه حذف شه؟ پس دیگه چه احتیاجی به مشتق گرفتن دارم، در ضمن در صورتی هم که وزیر قبول نکردند{ که فکر می کنم بعید باشه(!)} باید بشینم زبان و ادبیات فارسی را پاس بدارم که از نون شب هم واجب تره، پس بی خیال دیگه! ;)

اتاق فرمان؟ قهر؟ مسئولیت؟ شما؟ اطلاع ثانوی؟ من؟ :-? D;P;
نویسنده: مشتق همان حد پیشرفته است پس هیچ کدام مسا
یکشنبه 15 فروردین1389 ساعت: 17:24
پ.خ.ن نقیضه پ.خِ ِ دیگه! یعنی پیشنهاد خیرخواهانه نیست :P
پ به پ.ابجد.هوز.کلمن : آفرین، پیشرفت شما را تحسین می کنیم :D :P

نخیر، من منصرف شدم. چون مطمئنا دانش آموزان زرنگی مثل شما با حذف مدرسه دیگه ادبیات فرسی رو هم پاس نخواهید داشت :P پس بهتره برید حد بگیرید فعلا :D

ظاهرا اتاق فرمان کمی تا قسمتی به نظر نهادن من در این مکان حسودی شان شده است و تا اطلاع ثانوی قهر می باشند :P:P:P
نویسنده: ... مساله ای نیست :P:D
یکشنبه 15 فروردین1389 ساعت: 17:25
اِ، باز این بلاگفای خنگ نام منو خراب کرد [-(
نویسنده: پس چرا مشتق گرفتن راحت تره؟ >> مسئله این
یکشنبه 15 فروردین1389 ساعت: 21:31
مرثی،شما لتف دارید، ما اینیم دیگح!

واقعاً که، من رو حرف شما حساب کرده بودم، حالا من تو این مدت کم چه جوری بشینم درسامو بخونم؟


اتاق فرمان؟ حسودی؟ قهر؟ اطلاع ثانوی؟ D;
نویسنده: برای اینکه حد گرفتن سخت تره :P
دوشنبه 16 فروردین1389 ساعت: 14:8
بله، کاملا معلومه :P

تقصیر خودتونه، من که گفته بودم شاید صحبت کنم :P

بله!!! :D
نویسنده: مگه هر چیزی که پیچیده می شه، سخت تر نمی
دوشنبه 16 فروردین1389 ساعت: 23:38
شما گفته بودید:
"باشه، باهاش یه صحبتی می کنم کلا سیستم مدرسه رو حذف کنه :P"
من اینجا هیچ "شاید"ی نمی بینم! شما می بینید؟! { N نقطه N/2 پی} [تمام ملّت مسلمان ایران که زبونشون رو در آوردن بیرون!]

بله؟؟؟ D;
نویسنده: نه، از یه جایی به بعد چیزای پیچیده آسون
چهارشنبه 18 فروردین1389 ساعت: 13:35
خب :P برا همین مواقعه دیگه :P
بله { N نقطه N/2 پی} [تمام ملت مسلمان و غیرمسلمان ایران که زبونشون رو در آوردن بیرون!]












    

  • ۹۰/۱۰/۱۶
  • 301 Moved Permanently

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی