RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

RealHOOD

با یک پارچ شکلات ِ تلخ و یه فنجون آب ِ یخ

در ادامه پست قبل

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۱۷ ق.ظ

خب بلی محرم است و فکر درگیر است٫ باید درگیر محرم باشد ولی نیست٫ درگیر خودش است.

نمی دانم بد است یا خوب ولی خب همان که گلوکز سوزانده می شود فکر کنم خوب باشد٫ در واقع کافی است ولی لازم نیست.


*اتفاقات ۲۴ ساعت گذشته را مرور می کنم...

و پدر می گوید یادم است آن موقع مسجدی آن جا بود که ساعت سه و چهار عصر هم که می رفتی داخلش بیست سی نفر در حال نماز خواندن بودن با اینکه در کنارش چندین مشروب فروشی بوده و چندین ... ولی چند هفته پیش که گذرم رسید به آنجا فقط دو سه پیرمرد دیدم که نشسته اند و با هم خلوت کرده اند و حتی یک جوان هم نبود... و آهی کشید.


و دو تن از دختران اقوام را که چندین سال از خودم کوچک تر اند را برده بودم که هیئت ببینند٫ ایستاده اند در گوشه ای و در حال نظاره به سیل جمعیتی که با سر و وضع غیر قابل وصف در حال همراهی هیئت ها هستند (شاید هم هیئت ها در حال همراهی آن ها بودند) بعد حال و هوای معنوی پیدا می کنند و شروع می کنند به دعا کردن٬ اولی: خدایا مدال طلای المپیاد٬ دومی: خدایا کنکور٫ اولی: خدایا برای پسران و دختران ما حیا و پاکدامنی ... آخر یک بشر که حداقل سه چهار سال مانده به اینکه وارد دانشگاه بشود (که تازه آنجا خیلی از حقایق را می بیند) چرا باید دعایش حیا پیدا کردن یک عده آدم٬ آن هم مثلا بچه مسلمان باشد و البته عامه ی مردم (مثلا!؟) باشد؟ و تازه بعدش شروع کند برای سلامتی پدر و مادر و غیره دعا کند...

به کجا داریم می رویم اصلا؟!


و منی که قرار است در بدترین حالت ده هزار دلار ماهیانه ام را بگیرم و برنامه ام را بنویسم و به هیچ چیز دیگر فکر نکنم و آخر هفته ها هم بروم خوش بگذرانم و پول اضافی ام را حالا در یک راه خداپسندانه تر (آن هم مطلقا جهت ریاکاری) خرج کنم یا اینکه باز در بدترین حالت نهایتا ساعتی ۵ تا ۱۰ دلار بگیرم به اضافه ی بیمه و مزایا و همیشه بدهکار خود و دیگران باشم و همه چیز زندگی ام قرضی باشد ولی یک سری چیز دیگر داشته باشم که به هیچ راه دیگری به دست آوردنی نباشند.

و اینجا همان جاست که راه را نمی دانی چیست٬ چیزی برایت نمی درخشد که امید را در دلت زنده کند٬ فعلا ترجیح می دهی در جهت رودخانه شنا کنی تا ببینی بعد چه خواهد شد.

و حتی نمی دانی که توکل در جهت رودخانه است یا خلاف جهت...


** موجودی دارم که برای خودم است ولی دوست دارم مال او باشد٫ فقط امانتی باشد دستم٬ به درازای عمرم و مراقبش باشم همان گونه که او خواسته٫ و سعی کنم برسانم اش به همان عظمتی که در کتابش تک تک مان را وصف کرده. و خودم نیز در جلویش باشم و دست اش را بگیرم گاه و بی گاه...

البته خود آن موجود زیر بار نمی رود هنوز...

:سکوت+شکر+لبخند


  • ۹۱/۰۹/۰۴
  • 301 Moved Permanently

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی